تأويل در قرآن

پدیدآورصدیقه میر شمسی

نشریهمتین

تاریخ انتشار1388/10/13

منبع مقاله

share 1077 بازدید
تأويل در قرآن

صديقه ميرشمسي
چكيده:

لفظ تأويل در قرآن 17 مرتبه در 15 آيه به معاني علت و غرض و بيان صُوَر اصلي، نتيجه و عاقبت امر،‌ تعبير خواب، حمل لفظ به معناي خلاف ظاهر و كشف غوامض و متشابهات قرآن به كار رفته است. با توجه به اين آيات و با دقت نظر در موارد استعمال تأويل در هر يك، معلوم مي‏شود كه لفظ تأويل معاني مختلفي دارد، گرچه مآل و بازگشت همة آنها به يك حقيقت باشد.
از ميان اين وجوه آنچه مورد اختلاف است تأويل متشابهات است كه در آية 7 سورة‌آل عمران مطرح شده است و گروهي از مفسرين «واو» در «و الراسخون في العلم» را استيناف و گروهي عطف فرض كرده‏اند كه در نتيجه دستة اول علم به تأويل متشابهات قرآن را مختص خداي تعالي دانسته و دستة دوم راسخون در علم را نيز در دانستن آن شريك دانسته‏اند.

كليدواژه‏ها:

تأويل و تفسير، محكم و متشابه، ظاهر و باطن و راسخون در علم.

تأويل در لغت

در لسان العرب آمده است: تأويل از مادة «أول» است. الأول: الرجوع، أوّل اليه الشيء رَجَعَه. تأويل در لغت به معناي برگشت دادن و برگشتن است [قُرشّي 1375 ج 1: 141].
راغب گفته است: تأويل از «أوْل» به معني رجوع و بازگشت به اصل است و «مَؤْئل» مكان و جاي بازگشت است و «تأويل» ردّ كردن چيزي به سوي غايت و مقصودي است كه اراده شده، چه از راه علم و چه از راه عمل. تأويل از راه علم مانند فرمودة خداي تعالي در آية 7 سورة آل عمران: «و ما يعلم تأويله الاّ الله و الراسخون في العلم…» و تأويل از طريق عمل مانند آية شريفة 53 از سورة اعراف: «هل ينظرون الاّ تأويله، يَوْمَ يأتي تأويله يقول الذين …» [اصفهاني 1375: 27]. همچنين گفته‏اند تأويل مأخوذ از «ايالت» به معني سياست است و تأويل‏كننده، گويي كلام را رهبري و سياست مي‏كند تا در جاي خود قرار دهد [آلوسي بي‏تا ج 1: 4]. بعضي نيز گفته‏اند كه تأويل يك واقعيت خارجي است كه به اصل خود برمي‏گردد، خواه به صورت نتيجه باشد، يا علّت يا وقوع خارجي [قرشّي 1375 ج 1: 141].

تأويل در اصطلاح

بعضي از پيشينيان، همچون طبري، تأويل و تفسير را مترادف دانسته‏اند و بعضي ديگر براي اين دو، معاني متفاوت در نظر گرفته‏اند. در مجمع‏البيان آمده است: «التأويل و التفسير و اصله المرجع و المصير» [طبرسي 1406 ج 1: 699] تأويل يعني تفسير و اصل آن مرجع و مصير است. در مجمع‏البحرين آمده: «التأويل ارجاع الكلام و صرفه عن معناه الظاهري الي معني أخفي منه» [طريحي 1365 ج 5: 312] تأويل،‌ ارجاع كلام و برگرداندن آن از معناي ظاهري به معناي غير ظاهر است.
در تفسير ابوالفتوح چنين آمده است كه تأويل، برگرداندن آيه است از معناي محتمل به معناي ديگر، بنا به توافق ادلّه و قرائن [ج 1: 141]. شافعي دربارة تأويل گفته: «ارجاع لفظ النص و تصييره الي واحد من تلك المعاني المحتمله في النص و لايكون ذلك الا بدليل» [عبدالرحمن 1406: 56]. تأويل به معناي ارجاع لفظ نصّ و برگرداندن آن به يكي از معاني كه نصّ احتمال آن را دارد، بر مبناي دليلي كه بر آن دلالت مي‏كند.
فرق بين تفسير و تأويل در اقوال علما و مفسّرين طبرسي گفته است: «التفسير كشف المراد عن اللفظ المشكل و التأويل رد احد المحتملين الي ما يطابق الظاهر و التفسير البيان» [1406 ج 1: 80]. تفسير، كشف مراد از لفظ مشكل و تأويل، برگرداندن يكي از محتملات است به آنچه مطابق ظاهر باشد و تفسير بيان است.
راغب مي‏گويد: تفسير اعم از تأويل است و اغلب موارد استعمال تفسير در الفاظ مي‏باشد و موارد استعمال تأويل در معاني، تفسير غالباً در مفردات الفاظ به كار مي‏رود و تأويل در جمله‏‏ها، مانند استعمال تفسير در الفاظ غريب همچون «بحيره و سائبه و وصيله» يا در تبيين و شرح آن مانند تفسير «صلوة و زكوة» در «اقيموا الصلوة و اتوا الزكاة» يا در كلامي كه متضمن قصه‏اي باشد كه جز با دانستن آن، مقصود فهميده نمي‏شود، مانند آية 37 توبه «اِنّما النسيء زيادةٌ في الكفر» كه بايد قصة نسيء كه از رسوم جاهلي است، دانسته شود تا مراد آيه واضح گردد.[2] در تعريف‌ ديگر، تفسير عبارت‌ است از شرح‌ و گزارش‌ لفظي‌ كه‌ صرفاً محتمل‌ يك‌ وجه‌ باشد، ولي‌ تأويل‌ توجيه‌ لفظي‌ است‌ كه‌ محتمل‌ وجوه‌ و معاني‌ مختلف‌ باشد و مُؤوِّل‌ لفظ‌ را با استفاده‌ و استمداد از شواهد و دلايل‌ به‌ يكي‌ از آن‌ وجوه‌ حمل‌ مي‌كند [حجتي‌ 1368: ‌ 17]. در اتقان‌ آمده است كه ماتريدي‌ مي‌گويد: تفسير عبارت‌ از قطع‌ و يقين‌ نسبت‌ به‌ مراد و مدلول‌ لفظ‌ است‌ كه‌ مفسّر بتواند خدا را بر اظهارنظر خود شاهد بگيرد، پس‌ اگر دليل‌ قطعي‌ بر آن‌ باشد، تفسير او صحيح‌ است‌ و در غير اين‌ صورت‌، تفسير به‌ رأي‌ است‌ كه‌ آن‌ نهي‌ شده‌ و تأويل‌، ترجيح‌ يكي‌ از احتمالات‌ است‌ بدون‌ قطع‌ و شاهد گرفتن‌ خداي‌ تعالي‌ بر مقصود خود [سيوطي 1421 ج‌ 2:‌ 545]. ابوطالب‌ ثعلبي‌ مي‏گويد‌: تفسير، بيان‌ وضع‌ لفظ‌ است‌، حقيقت‌ باشد يا مجاز، مانند تفسير «صراط‌» به‌ «طريق‌» و «صَيِّب‌» به‌ «باران‌»؛ و تأويل‌، بيان‌ باطن‌ لفظ‌ است‌ كه‌ از «اَوْل‌» به‌ معني‌ بازگشت‌ به‌ عاقبت‌ امر گرفته‌ شده‌ است‌.
پس‌ تأويل‌، خبر دادن‌ از حقيقت‌ مراد و تفسير، خبر دادن‌ از دليل‌ مراد است‌، زيرا لفظ‌ كاشف‌ از مراد است‌ و كاشف‌ دليل‌ مي‌باشد؛ مانندِ فرمودة‌ خداي‌تعالي در آية 14 سوره حجر‌: «اِنّ ربّك‌ لبالمرصاد» كه تفسيرش‌ چنين‌ است‌: «مرصاد» از «رصد» گرفته‌ شده‌ است. «رَصَدْتُهُ» يعني‌ «رقبتُه‌» (آن‌ را زير نظر گرفته‌ و مراقبش‌ بودم‌) و «مرصاد» باب‌ مفعال‌ از آن‌. و تأويل‌ آن‌ عبارت است از هشدار از مسامحه‌ و سهل‌انگاري‌ نسبت‌ به‌ امر خداوند و برحذر داشتن‌ از غفلت‌؛ و دلايل‌ قطعي‌ مي‌رساند كه‌ مقصود همين‌ است‌، اگرچه‌ برخلاف‌ وضع‌ آن‌ در لغت‌ است‌ [سيوطي 1421 ج‌ 2:‌ 545].
بعضي ديگر گفته‏اند: تفسير آن چيزي است كه متعلق به روايت است و تأويل متعلق به درايت، زيرا كشف مراد خداي تعالي جايز نيست مگر با خبر و حديثي از نبي اكرم(ص) يا صحابه‏اي كه شاهد نزول قرآن بوده است. اما تأويل كه ترجيح يكي از محتملات است، بر اجتهاد تكيه دارد و بر مبناي شناخت مفردات الفاظ و مدلولات آن و لغت عرب و موارد استعمال آن بر حسب شناخت اسلوبهاي عربي و استنباط معاني از مجموع همة اينها است [عبدالرحمن 1406: 52]. ابوالفتوح رازي در اين باره گفته است: فرق ميان تفسير و تأويل آن است كه تفسير، علم سبب نزول آيه باشد و علم به مراد خداي تعالي از آن لفظ تعاطي آن نتوان كردن الاّ از سماع و آثار، و تأويل چون كسي عالم باشد به لغت عرب و علم اصول را متقن باشد، او را حمل آيه بر محتملات لغت كند… [1352 ج 1: 14].
صاحب تمهيد اعتقاد دارد: فرق بين تفسير و تأويل در اين است كه تفسير توضيح جنبه‏هاي مبهم لفظ است و تأويل توجيه آن چيزي است كه شك برانگيز است؛ يعني تأويل در متشابهات است و تفسير در مبهمات [معرفت 1416 ج 3: 28].
موارد استعمال تأويل در قرآن و معاني آن خداوند متعال‌ لفظ‌ تأويل‌ را در موارد متعددي‌ در قرآن‌ ذكر فرموده‌ است‌؛ كلمة‌ تأويل‌ در قرآن‌ 17 بار در 15 آيه‌ ذكر شده‌ است‌، بدين‌ ترتيب‌: سورة‌ يوسف‌، در آيات‌ 6، 21، 36، 37، 44، 45، 100 و 101؛ سورة‌ اعراف‌، آية‌ 53 (2 بار)؛ سورة‌ آل‌عمران‌، آية‌ 7 (2 بار)؛ سورة‌ كهف‌، آية‌ 78 و 82؛ سورة‌ اسراء، آية‌ 35؛ سورة‌ يونس‌، آية‌ 39؛ سورة‌ نساء، آية‌ 59. با توجه‌ به‌ آيات‌ مذكور و با دقت‌ در موارد استعمال‌ تأويل‌ در آيات‌ و اقوال‌ علما دربارة‌ آن‌، مي‏توان درك كرد كه تأويل‌ در قرآن در معاني‌ متعددي‌ به‌كار رفته‌ است‌؛ اگرچه‌ مآل‌ و بازگشت‌ همه‌ اين معاني به‌ يك‌ حقيقت‌ است‌، گويا مشترك‌ معنوي‌ است‌. از جمله‌:

1) تحقق خارجي امر يا اموري اعم از دنيوي و اخروي

«هل ينظرون الاّ تأويله، يَو‎ْْ‎م يأتي تأويله يقول الذين…» [اعراف: 53].[3] در اين آيه تأويل به معناي وقوع خارجي وعده‏هاي قيامت است. «بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لمّا يأتهم تأويله» [يونس: 39].[4] در اين آيه مقصود از تأويل وقوع خارجي واقعيتها اعم از دنيوي و اخروي است.

2) به معناي علّت و غرض و بيان صُوَر اصلي

«سَأنبئك بتأويل ما لم تستطع عليه صبراً» [كهف: 78].[5] «ذلك تأويل ما لم تَسْطِع عليه صبراً» [كهف: 82].[6] چنان‏كه ملاحظه مي‏شود در دو آية فوق، استعمال لفظ تأويل براي بيان علّت و غرض و صور اصلي است كه در داستان موسي(ع) و آن عالم (خضر) در سورة كهف آمده است. خضر دست به انجام اموري مي‏زند كه براي موسي(ع) سؤال برانگيز است و موسي(ع) در سه مورد از او سؤال مي‏كند: مورد اول: وقتي بود كه سوار كشتي شدند و خضر آن كشتي را سوراخ كرد [كهف: 71].
مورد دوم: وقتي بود كه با آن پسر بچه روبه‏رو شدند و خضر او را كشت [كهف: 74]. مورد سوم: وقتي بود كه با هم وارد قريه‏اي شدند و از اهل آن طعام خواستند و آنان از دادن طعام به آن دو امتناع كردند و در هنگام خروج ديوار شكسته‏اي را ديدند كه در حال ريزش بود و خضر آن را تعمير كرد و سپس در جواب به حضرت موسي(ع) علّت و غرض اعمال خود را بيان كرد و صُوَري را كه بر موسي مخفي بود، آشكار نمود. خضر(ع) مي‏فرمايد: «اما كشتي را شكستم، چون صاحبانش فقيراني بودند كه با آن كسب و ارتزاق مي‏كردند و چون پادشاه كشتيهاي بي‏عيب را غصب مي‏كرد، آن كشتي را معيوب ساختم تا پادشاه آن را غصب نكند [كهف: 79] همچنين در دو مورد ديگر علت عمل خود و صورت مخفي قضيه را بيان مي‏كند [كهف: 81 ، 82].
آلوسي گفته است: «ذلك تأويلُ ما لم تَسْطِع عليه صبراً» [كهف: 82] در حقيقت همان علت غايي واقعه است. وقتي خضر كارهاي به ظاهر منكر خود را براي موسي بيان كرد، گفت: اين است علت و هدف كارهايي كه تو بر آن شكيبا نبودي تا در پايان فايدة آن بر تو آشكار شود [بي‏تا ج 1: 4].

3) نتيجه و عاقبت امر

مانند آية «و أوفوا الكيل اِذا كلتم وَ زِنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خيرٌ و أحسنُ تأويلا» [الاسراء: 35].[7] «يا ايّها الذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الأمر منكم … ذلك خير و أحسن تأويلا» [نساء: 58].[8] در اين آيات تأويل به معني پيامد و عاقبت است. مجاهد گفته است: «احسن جزاءً»؛ جزايش نيكوتر است [رازي1352 ج 3: 425].

4) تأويل به معناي تعبير خواب

خداوند به يوسف علم تعبير خواب آموخت و يوسف از اين طريق مي‏توانست به بخشي از اسرار آينده آگاهي پيدا كند. در آياتي كه در سورة يوسف آمده (8 آيه) مقصود از تأويل، همين معناست. «كذلك يجتبيك ربّك و يعلّمك من تأويل الأحاديث» [يوسف: 6][9]؛ «و كذلك مكّنّا ليوسف في الأرض و لنعلمه من تأويل الأحاديث» [يوسف: 21]؛[10] «هذا تأويل رؤياي من قبل» [يوسف: 100].[11] در مجمع‏البيان آمده است: مقصود از تأويل احاديث، تعبير رؤياست، به اين جهت كه اوضاع و احوال مردم و مآل كارهايشان از خوابهايشان معلوم مي‏شود و معناي تأويل بازگشت كار آنان است به آنچه در خواب ديده‏اند [ طبرسي 1406 ج 5: 320].
صاحب الميزان مي‏گويد: رؤيا را احاديث گفت، چون حقيقت رؤيا هم حديث نفس است و خواب حادثه‏اي از حوادث را به صورت مناسبي براي انسان تصوير مي‏كند، همان‏طوري كه در بيداري، گوينده با لفظ براي شنونده اين كار را مي‏كند [ طباطبايي 1393 ج 11: 79]. بعضي تأويل الأحاديث را اعم از علم به تعبير خواب و غير از آن دانسته‏اند و گفته‏اند مقصود علم به رؤيا و علم به كتب انبياي گذشته است [شبّر 1414: 358]. بيضاوي معتقد است: مقصود اين است كه خداوند به يوسف در زمين تمكّن داد و علم احاديث به وي آموخت تا عدل را برپا دارد و تدبّر در امور كند و معاني كتاب خداي تعالي و احكام آن را دريابد و اجرا كند و با تعبير خوابها، حوادث آينده را بشناسد و با تدبير از آنها جلوگيري كند [1420 ج 3: 280].

5) تأويل به معناي رأي باطل و مطابق ميل خود

آية «فأمّا الذين في قلوبهم زَيْغ فيتّبعونَ ماتشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأويله» [آل عمران: 7][12] همان است كه محور اصلي جنگهاي حضرت علي(ع) بوده است. روايتي از رسول اكرم(ص) نقل شده كه فرمودند: «من بر سر تنزيل قرآن با مشركين جنگيدم و علي بر سر تأويل قرآن با منافقان خواهد جنگيد». عن السكوني عن جعفر عن أبيه عن جدّه عن ابيه قال: «قال رسول الله(ص) ان فيكم من يقاتل علي تأويل القرآن كما قاتلت علي تنزيله، و هو عليٌ بن ابي طالب[عياشي 1380 ج 1: 15].

6) تأويل‌ به‌ معناي‌ باطن

در تفسير عياشي‌ از فضيل ‌بن‌ يسار روايت‌ شده‌: قال‌: «سألت‌ اباجعفر(ع) عن‌ هذه‌ الروايه‌: ما في‌ القرآن‌ آية‌ إلاّ و لها ظهر و بطن‌، و ما فيه‌ حرف‌ الاّوله‌ حدّ و لكلّ حدّ مطلع‌، ما يعني‌ بقوله‌: ظهر و بطن‌؟ قال‌: ظهره‌ تنزيله‌ و بطنه‌ تأويله‌، منه‌ ما مضي‌ و منه‌ ما لم‌ يكن‌ بعد، يجري‌ كما يجري‌ الشمس‌ و القمر، كلّما جاء منه‌ شي‌ء وقع‌، قال‌ الله: و ما يعلم‌ تأويله‌ الاّ الله و الراسخون‌ في‌ العلم‌، نحن‌ نعلمه‌» [1380ج 1: 11]. از حضرت‌ امام‌ محمدباقر(ع) دربارة‌ اين‌ روايت‌ سؤال‌ كردم‌: هيچ‌ آيه‌اي‌ در قرآن‌ يافت‌ نمي‌شود مگر آنكه‌ برايش‌ ظاهر و باطني‌ است‌ و هيچ‌ حرفي‌ در آن‌ نهاده‌ نشده‌ مگر آنكه‌ برايش حدي و هر حدي هم داراي نظرگاهي است، مقصود رسول الله (ص) از ظاهر و باطن چيست؟ حضرت فرمود: ظاهر قرآن‌ تنزيل‌ و باطن‌ آن‌ تأويل‌ آن‌ است‌، از آن‌ چيزهايي‌ گذشته‌ و چيزهايي‌ اصلاً مصداق‌ پيدا نكرده‌، قرآن‌ چون‌ خورشيد و ماه‌، سير و جرياني‌ دارد كه‌ در سير خود به‌ هر فرد از مصاديقش‌ برسد، در آن‌ مستقر مي‌شود، خداوند تعالي‌ فرمود: به‌ تأويل‌ آن‌ جز خدا و راسخون‌ در علم‌ كس‌ ديگر دانايي‌ ندارد، آري‌ ما آن‌ را مي‌دانيم‌. امام(ع) مفاهيم‌ كلّي‌ قرآن‌ را به‌ جريان‌ خورشيد و ماه‌ تشبيه‌ كردند؛ يعني‌ همان‌گونه‌ كه‌ آفتاب‌ و ماه‌ هميشه‌ در جريانند و هر روز از نو پديد مي‌آيند، مطالب‌ قرآني‌ نيز براي‌ هميشه‌ جريان‌ دارد و هر روز مفاهيم‌ جديدي‌ از آن‌ پيدا مي‌شود [معرفت‌ 1379: ص‌ 90].
اين‌ روايت‌ را صاحب‌ الميزان‌ مورد بررسي‌ قرار داده‌ و از آن‌ چنين‌ نتيجه‌ گرفته‌ است‌: اولاً، براي قرآن كريم مراتب متعددي از معنا وجود دارد كه تماماً مورد نظر بوده و بر حسب اختلاف اهلش پيش مي‏آيد. ثانياً، ظاهر و باطن قرآن دو امر نسبي است، يعني هر ظاهري نسبت به ظاهرتر از آن باطل محسوب مي‏شود و بالعكس، هر باطني نسبت به باطن‏تر از آن ظاهر ناميده مي‏شود [طباطبايي 1393 ج 3: 73].
آقاي معرفت در اين خصوص مي‏گويد: بطن آيه را از آن جهت تأويل مي‏گويند كه ظاهر مقيّد آن را به مفهومي وسيع و آزاد ارجاع مي‏دهد، و لذا تأويل برداشتهاي كلّي و همه جانبه، با قطع نظر از خصوصيات موردي است كه از هر آيه به دست مي‏آيد و سرّ جاودانگي قرآن در همين است [1379: 90].

7) معاني‌ ديگ‍رتأويل

1ـ به‌ معناي‌ كشف‌ غوامض‌ و آنچه‌ مردم‌ از درك‌ آن‌ عاجزند و در اين‌ صورت‌ مترادف‌ تفسير است‌، چنانچه‌ بعضي‌ از مفسّرين‌ تأويل‌ و تفسير را يكي‌ دانسته‌اند [طباطبايي‌ 1393 ج‌ 3:‌ 46]. 2ـ مقصود از تأويل‌، دست‌ كشيدن‌ از معناي‌ ظاهري‌ و ارجاع‌ آن‌ به‌ معناي‌ خفي‌ آن‌ است‌.
به‌ عبارت‌ ديگر، حمل‌ لفظ‌ بر معناي‌ مرجوح‌ بنا به‌ ادّلة‌ عقلي‌ را تأويل‌ مي‌گويند: «التأويل‌ ارجاع‌ الكلام‌ و صرفه‌ عن‌ معني‌ الظاهري‌ الي‌ معي‌ أخفي‌ منه‌» [طريحي 1365 ج‌ 5:‌ 312]. معناي‌ اخير بيشتر در بين‌ متأخرين‌ شهرت‌ دارد كه‌ همان‌ معناي‌ اصطلاحي‌ آن‌ است‌. صاحب‌ الميزان‌ مي‌گويد: تأويل‌ مخصوص‌ متشابهات‌ نيست‌ و به‌ شهادت‌ آيات‌، تأويل‌ براي‌ تمام‌ قرآن‌ ثابت‌ است‌.
در سورة‌ يونس‌ در ردّ سخن‌ كافران‌ كه‌ نسبت‌ افترا به‌ قرآن‌ مي‌دادند، مي‌فرمايد: «ما كان هذا القرآن أن يفتري…» تا آنجا كه مي‏فرمايد: «بل كذّبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لمّا يأتهم تأويله…» [يونس: 37، 38، 39].[13] در تفسير الميزان‌ بحث‌ مفصل‌ و طولاني‌ در اين‌ باره‌ ارائه شده كه‌ در اينجا به‌ ذكر خلاصه‌اي‌ از آن‌ بسنده‌ مي‌شود:
1ـ تأويل‌ عبارت‌ از حقيقتي‌ است‌ كه‌ تكيه‌گاه‌ و مستند بيانات‌ قرآني‌ است‌، اعم‌ از احكام‌ و مواعظ‌ و آياتي‌ كه‌ متضمن‌ حكمت‌ است‌.
2ـ تأويل‌ مختص‌ آيات‌ متشابه‌ نيست‌، بلكه‌ تمامي‌ قرآن‌ داراي‌ تأويل‌ است‌، خواه‌ محكم‌ باشد و خواه‌ متشابه؛ و معني‌ اينكه‌ آيات‌ داراي‌ تأويل‌ هستند و به‌ آن‌ رجوع‌ مي‌كنند، غير از رجوع‌ متشابه‌ است‌ به‌ محكم‌.
3ـ تأويل‌ از قسم‌ مفاهيمي‌ كه‌ مدلول‌ لفظ‌ هستند، نيست‌ بلكه‌ اين‌ حقيقت‌ از امور عيني‌ و خارجي‌ است‌ و آن‌ حقيقتي‌ است‌ كه‌ از افق‌ افهام‌ عمومي‌ بالاتر بوده‌ و در قالب‌ الفاظ‌ نمي‌گنجد و اينكه‌ خداوند تعالي‌ آن‌ را در قيد الفاظ‌ قرار داده‌، براي‌ اين‌ است‌ كه‌ تا حدي‌ به‌ ذهن‌ بشر نزديك‌ شود.
4ـ الفاظ‌ آيات‌ قرآن‌ نسبت‌ به‌ آن‌ حقيقت‌ متعاليه‌ جنبة‌ مثالي‌ دارد، تا به‌ نحو دلالت‌ مثال‌ بر ممثّل‌، آن‌ حقيقت‌ و مطلب‌ را به‌ فهم‌ شنونده‌ نزديك‌ نمايد.
5ـ اينكه‌ در سالهاي‌ اخير مشهور شده‌ كه‌ تأويل‌ را به‌ معناي‌ خلاف‌ ظاهر اطلاق‌ مي‌كنند، صحيح‌ نيست‌ و سند درستي‌ ندارد [طباطبايي 1393 ج‌ 3: 34 به‌ بعد]. ابن‌تيميه‌ دربارة‌ تأويل‌ مي‌گويد كه تأويل‌ از قبيل‌ مفاهيم‌ نيست‌، بلكه‌ از امور عيني‌ است‌. وي در اين‌ باره‌ مي‌نويسد: هر چيز چهار مرحلة‌ وجودي‌ دارد: وجود ذهني‌، وجود لفظي‌، وجود كتبي‌ و وجود عيني‌. تمامي‌ آنچه‌ در قرآن‌ آمده‌ است‌، همان‌ سه‌ وجود ذهني‌، لفظي‌ و كتبي‌ است و تأويل‌ وجود عيني‌ همة‌ آنهاست‌، مثلاً وقتي‌ از مكه‌، مني‌، عرفات‌ و مشعر سخن‌ به‌ ميان‌ مي‌آيد، وجود عيني‌ آنها، تأويل‌ آنها به‌ شمار مي‌رود و در واقع‌ مصداق‌ عيني‌ هر چيزي‌ تأويل‌ آن‌ است‌، زيرا بازگشت‌ تمام‌ مراحل‌ وجودي‌ هر چيز به‌ همان‌ وجود عيني‌ آن‌ است‌.
علامه‌ طباطبايي‌ نيز تأويل‌ را وجود عيني‌ خارجي‌ مي‌داند ولي‌ نه‌ مانند ابن‌تيميه‌ كه‌ نام‌ مصداق‌ را تأويل‌ گذارده‌ است‌، بلكه‌ به‌ نظر علامه‌ ملاكهاي‌ احكام‌ و مصالح‌ تكاليف‌ و رهنمودهاي‌ شرع‌، تأويل‌ آنهاست‌؛ زيرا تمامي‌ احكام‌ و تكاليف‌ از آن‌ ملاكها و مصالح‌ واقعيه‌ نشأت‌ گرفته‌اند. پس‌ مآلاً همة‌ آنها به‌ آن‌ ملاكها ارجاع‌ مي‌شود و غرض‌ و هدف‌، صرفاً تحقّق‌ آنهاست‌ [معرفت‌1379: 89].
آيا علم‌ به‌ تأويل‌ به‌ خداي‌تعالي‌ اختصاص دارد‌؟ خداوند تعالي‌ مي‌فرمايد: هوالذي‌ أنزل‌ عليك‌ الكتاب‌ مِنه‌ آيات‌ محكمات‌ هنّ اُمّ الكتاب‌ و اُخَر متشابهات‌، فأمّا الذين‌ في‌ قلوبِهم‌ زَيْغ‌ فيتّبعونَ تشابه‌ مِنه‌ ابتغاء الفتنه‌ و ابتغاء تأويِله‌ و ما يعلم‌ تأويله‌ الاّ الله و الراسخون‌ في‌ العلم‌ يقولون‌ آمنّا به‌ كلّ من‌ عند ربّنا و ما يذّكُّر الاّ اولوالالباب ‌[آل عمران: 7] .[14] طبرسي آيات‌ محكمات‌ را چنين معنا مي‏كند: «اُحكِمتْ عباراتها بأن‌ حفظت‌ من‌ الاحتمال‌ و الاشتباه‌» [1371 ج‌ 1 :‌ 159] يعني‌ عبارات‌ آن‌ محكم‌ است‌ زيرا از احتمال‌ و اشتباه‌ محفوظ‌ است‌. «هنّ اُمّ الكتاب‌» يعني‌ آيات‌ محكمات‌ اصل‌ كتاب‌ است‌ كه‌ متشابهات‌ بر آن‌ حمل‌ مي‌شود و به‌ آن‌ برمي‌گردد.
ايشان در معناي متشابهات مي‏گويد: چيزهايي‌ كه‌ بعضي‌ به بعضي‌ ديگر شبيه‌ هستند و باعث‌ اشتباه‌ مي‌شوند، زيرا مقصود به‌وسيلة‌ آنها مشتبه‌ مي‌گردد [1379 ج‌ 1:‌ 159]. منظور از «زيغ» نيز ميل‌ از حقّ و كجي‌ و انحراف‌ از آن است‌. «فأمّا الذين‌ في‌ قلوبِهم‌ زَيْغ‌...» ؛ كساني‌ هستند كه‌ دلهايشان‌ به‌ جهت‌ شك‌ يا جهل‌ از حقّ منحرف‌ گرديده‌ است، زيرا شك‌ و جهل‌ هر دو زيغ‌ است‌ (از مصاديق‌ زيغ‌ است‌). در نتيجه‌، اينان از متشابهات‌ قرآن‌ تبعيت‌ مي‌كنند و به‌ جهت‌ فتنه‌جويي‌ در رأي‌ باطل‌ خود به‌ آنها احتجاج‌ مي‌نمايند [طبرسي‌ 1406 ج‌ 2 :‌ 698].
«ولا يعلم‌ تأويله‌ الاّ الله والراسخون‌ في‌العلم‌» يعني بجز خداوند و علمايي‌ كه‌ راسخ‌ و ثابت‌ گرديدند در علم‌، كسان‌ ديگري‌ به‌ حقيقت‌ تأويلي‌ كه‌ واجب‌ است‌ اين‌ آيات‌ بر آن‌ حمل‌ شود، راه‌ نمي‌يابند. بعضي‌ در «الاّ الله» وقف‌ كردند، « والراسخون‌ في‌ العلم‌» را مبتدا و «واو» را استيناف‌ گرفته‌اند و علم‌ به‌ متشابه‌ را فقط‌ مخصوص‌ به‌ خدا دانسته‌اند [طبرسي‌1406 ج 2:‌ 698]. «واو» در «والراسخون‌ في‌ العلم» عطف‌ است‌ يا استيناف‌؟ مفسّرين‌ دربارة‌ اينكه‌ «راسخون‌ در علم‌» عطف‌ بر «الله» باشد يا مبتدا، اختلاف‌ كردند. در اين مورد دو نظر مطرح‌ شده‌ است‌: نظر اوّل‌ اينكه‌ «واو» در «والراسخون‌ في‌ العلم‌» عطف‌ باشد كه‌ در نتيجه‌ «الراسخون‌ في‌ العلم‌» عطف‌ بر «الله» مي‌شود، يعني‌ علاوه‌ بر خدا راسخون‌ در علم‌ هم‌ تأويل‌ آيات‌ را مي‌دانند و در اين‌ صورت‌ «يقولون‌» حال‌ مي‌شود كه‌ حاصل‌ آن‌ مي‌شود: تأويل‌ متشابهات‌ را كسي‌ نمي‌داند مگر خدا و راسخون‌ در علم‌، در حالي‌ كه‌ مي‌گويند ايمان‌ آورديم‌ به‌ آن‌، همة‌ اين‌ آيات‌ از جانب‌ پروردگار ماست‌ (در نتيجه‌ راسخون‌ در علم‌ هم‌ به‌ تأويل‌ آگاه‌ هستند).
نظر دوّم‌ اين‌ است‌ كه‌ «واو» استيناف‌ باشد. در اين‌ صورت‌ «والراسخون‌ في‌ العلم‌» مبتدا و «يقولون‌» خبر آن است‌ كه‌ در اين‌ صورت‌ چنين‌ معنا مي‌شود: تأويل‌ آيات‌ متشابه‌ را هيچ‌ كس‌ نمي‌داند جز خداوند و راسخون‌ در علم‌ مي‌گويند ايمان‌ آورديم‌ به‌ آن‌، همه‌ آيات‌ از جانب‌ پروردگار ماست‌. هر يك‌ از اين‌ دو نظر طرفداراني‌ دارد. مرحوم‌ طبرسي‌ در مجمع‌البيان‌ گفته‌ است‌: در ترتيب‌ و نظم‌ و معناي‌ راسخون‌ دو قول‌ است‌:
1- «راسخون‌» به‌وسيلة‌ «واو» به‌ «الله» عطف‌ شده‌ است‌؛ يعني‌ تفسير متشابهات‌ را جز خدا و راسخان‌ در علم‌ كسي‌ نمي‌داند، و راسخان‌ تأويل‌ آن‌ را مي‌دانند، در حالي‌ كه‌ مي‌گويند ما ايمان‌ آورديم‌ به‌ آن‌ و همه‌ از جانب‌ خداست‌. همين‌ قول‌ از امام‌ باقر(ع) نقل‌ شده‌ كه‌ فرمود: پيغمبر اكرم‌(ص) افضل‌ راسخان‌ در علم‌ بود و چيزي‌ بر آن‌ حضرت‌ نازل‌ نشد مگر اينكه‌ تفسير و تأويل‌ آن‌ را مي‌دانست‌ و اوصياي گرامي‌اش‌ نيز تفسير و تأويل‌ همة‌ قرآن‌ را مي‌دانستند. مؤيد اين‌ مطلب‌ اين‌ است‌ كه‌ صحابه‌ و تابعين‌ تمام‌ قرآن‌ را تفسير كرده‌اند و نقل‌ نشده‌ كه‌ آنان‌ در جايي‌ توقف‌ كنند و بگويند: اين‌ مورد از متشابهات‌ است‌ و جز خدا كسي‌ آن‌ را نمي‌داند و ابن‌عباس‌ نيز در مورد اين‌ آيه‌ مي‌گفت‌ من‌ از راسخان‌ در علم‌ هستم‌.
2- «واو» در «والراسخون‌ في‌ العلم» عطف‌ نبوده‌ و اوّل‌ كلام‌ است‌. بنابراين‌ منظور اين‌ است‌ كه‌ تفسير متشابهات‌ را جز خدا كسي‌ نمي‌داند. كلمة‌ «راسخون‌» مبتدا و «يقولون‌» خبر آن‌ است‌. بنابراين‌ آنچه‌ جز خدا كسي‌ نمي‌داند از قبيل‌ اين‌ امور است‌: مدت‌ زندگي‌ اين‌ امت‌، وقت‌ رستاخيز، فاني‌ شدن‌ دنيا و... . مرحوم طبرسي در تفسير جوامع الجامع به استناد روايتي كه از امام باقر(ع) نقل شده است: «كان رسول الله افضل الراسخين في الله»، قول اول را ترجيح داده است [1406 ج 3: 701؛ 1371 ج 1: 160].
أدلة مفسّرين بر اينكه «واو» عطف نيست و استيناف است فخر رازي‌ در تفسيرش‌ بعد از بيان‌ هر دو نظر، قول‌ دوّم‌ را صحيح‌ شمرده‌ است‌؛ يعني‌ «والراسخون‌» عطف‌ نشده‌ باشد بلكه‌ كلام‌ در «الاّ الله» تمام‌ شده‌ و «واو» براي‌ ابتداست‌ و دلايلي‌ براي تأييد اين نظر ذكر كرده‌ است‌:
1ـ لفظ‌ اگر داراي‌ يك‌ معناي‌ راجح‌ باشد و دليل‌ قويتري‌ دلالت‌ كند كه‌ آن‌ ظاهر مراد نيست‌ و بدانيم‌ كه‌ مراد خداي‌تعالي‌ بعضي‌ از مجازات‌ آن‌ حقيقت‌ است‌ و مجازات‌ هم‌ بسيار باشند و ترجيح‌ بعضي‌ از اين‌ مجازات‌ بر بعض‌ ديگر فقط‌ از طريق‌ مرجّحات‌ لغوي‌ ممكن‌ است‌ و مرجّحات‌ لغوي‌ جز ظن‌ ضعيف‌ افاده‌ نمي‌كند و وقتي‌ يك‌ مسأله‌ قطعي‌ و يقيني‌ باشد استفاده‌ از دلايل‌ ظنّي‌ ضعيف‌ جايز نيست‌ (پس‌ تأويل‌ متشابه‌ جايز نيست‌).
2ـ كلمات‌ قبل‌ از اين‌ آيه‌، دلالت‌ مي‌كند كه‌ طلب‌ تأويل‌ متشابه‌ مذموم‌ است‌، هنگامي‌ كه‌ فرمود: «فأمّا الذين‌ في‌ قلوبِهم‌ زَيْغ‌...» ، اگر تأويل‌ متشابه‌ جايز بود، خداوند آنان‌ را مذمت‌ نمي‌كرد.
3ـ خداوند راسخون در علم را مدح كرد به اينكه مي‏گويند ايمان آورديم و مي‏فرمايد: «فأمّا الذين امنوا فيعلمون انّه الحقّ من ربّهم» [بقره: 26] و اين راسخون اگر به طور تفصيل به تأويل متشابهات عالم بودند، ديگر ايمان به آن شايستة مدح نبود، زيرا هر كسي چيزي را به طور تفصيل بداند، حتماً به آن ايمان مي‏آورد. جز اين نيست كه راسخون در علم كساني هستند كه با دلايل قطعي مي‏دانند كه خداي تعالي عالم به معلوماتي است كه نهايت ندارد و مي‏دانند كه قرآن كلام خداست و مي‏دانند كه خداي تعالي به باطل و عبث سخن نمي‏گويد، لذا وقتي آيه‏اي را مي‏شنوند كه با دلايل قطعي دلالت مي‏كند بر اينكه ظاهر آن مراد نيست، تعيين مراد را به علم خداي تعالي واگذار مي‏كنند و يقين دارند كه آن معني هر چه باشد، حقّ و صواب است؛ پس اينان راسخان در علمند كه با ترك ظاهر، قطع و يقين آنان متزلزل نمي‏شود.
4ـ اگر «والراسخون في العلم» عطف باشد به «الاّ الله» قول خداي تعالي «يقولون امنّا به» بايد ابتداي كلام باشد و اين از فصاحت بعيد است، بلكه بهتر بود بگويد: «و هم يقولون امنّا به» يا مي‏گفت «و يقولون امنّا به».
5ـ «كلُّ مِن‌ عند ربّنا» يعني‌ اينكه‌ آنان‌ ايمان‌ آوردند به‌ آنچه‌ به‌ تفصيل‌ شناختند و به‌ آنچه‌ تفصيل‌ و تأويل‌ آن‌ را نمي‌دانند. اگر عالم‌ به‌ كل‌ بودند، كلام‌ اين‌ فايده‌ را نداشت‌.
6ـ از ابن‌عباس‌ نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ تفسير قرآن‌ بر چهار وجه‌ است‌: اوّل‌، تفسيري‌ كه‌ جايز نيست‌ بر هيچ‌ كس‌ جهلش‌. دوّم‌، تفسيري‌ كه‌ عرب‌ با زبانش‌ آن‌ را مي‌داند. سوم‌، تفسيري‌ كه‌ علما مي‌دانند. چهارم‌، تفسيري‌ كه‌ جز خدا كسي‌ نمي‌داند [ج‌ 7: ‌ 176]. صاحب‌ الميزان‌ نيز «واو» را استيناف‌ گرفته‌، مي‌گويد: از ظاهر حصري‌ كه‌ در آيه‌ هست‌، روشن‌ مي‌شود كه‌ علم‌ به‌ تأويل‌ مخصوص‌ ذات‌ اقدس‌ باري‌تعالي‌ است‌ و «واو» در «والراسخون‌ في‌ العلم‌» براي‌ استيناف‌ است‌. از مقابلة‌ «فأمّا الذين‌ في‌ قلوبِهم‌ زَيْغ‌...» با راسخون‌ در علم‌، معلوم‌ مي‌شود مردم‌ در أخذ كتاب‌ الهي‌ دو دسته‌اند: يك دسته پيروي از متشابهات مي‏كنند و دستة ديگر كه راسخين در علمند چون به متشابه برسند، مي‏گويند: «امنّا به كلّ من عند ربّنا».
اين تفاوت به دليل اختلاف قلبي آنان است.يك‌دسته‌ به‌ دليل زيغ‌ و اضطراب‌ قلبي‌ متشابهات‌ را دنبال‌ كرده‌ و دستة‌ ديگر به‌واسطة‌ رسوخ‌ در علم‌، راه‌ صحيح‌ را مي‌پيمايند. اگر كسي‌ «واو» را عاطفه‌ بگيرد و بخواهد به‌ اين‌ سبب‌ راسخون‌ در علم‌ را هم‌ از دانايان‌ به‌ تأويل‌ به شمار آورد؛ علاوه‌ بر اينكه‌ خلاف‌ ظاهر مرتكب‌ شده‌، مواجه‌ با اشكالي ديگري هم هست. زيرا در اين صورت رسول خدا(ص) از راسخين در علم بلكه افضل آنان است؛ روش قرآن در آيات اين چنين بوده كه هرگاه صفتي را براي جماعتي ذكر كرده كه رسول خدا(ص) هم در بين آنان بوده، از ايشان به طور جداگانه، در اول، به طوري كه شايستة مقامشان باشد، نام برده است. مانند آيات: «امن الرسول بما انزل اليه من ربّه و المؤمنون» [بقره: 285]. «ثمّ أنزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين» [توبه: 26]. «لكن الرسول و الذين امنوا...» [توبه: 88]. «و هذا النبيّ و الذين امنوا...» [آل عمران: 68]. «يَوْمَ لايخزي الله النبيَّ و الذين امنوا معه…» [تحريم: 8].
بنابراين اگر جملة «والراسخون في العلم» عطف بود و مي‏خواست آنان را در علم به تأويل شركت دهد، بنابر روش خود، بايد چنين مي‏فرمود: «و ما يعلم تأويله الاّ الله و رسوله و الراسخون في العلم..». پس ظاهر آيه، علم به تأويل را مختص ذات اقدس باري تعالي مي‏داند ولي اين مطلب منافاتي ندارد با اينكه كساني استثنا شده باشند، چنان كه آياتي كه علم غيب را مختص خداوند مي‏داند، عده‏اي را با اين وصف استثنا كرده است؛ مانند: «فلا يُظهِرُ علي غيبه احداً الاّ مَن ارْتضي مِن رسول…» [جن: 27]. اين امر منافاتي ندارد با اينكه از ادلّة ديگر فهميده شود كه راسخون در علم، به تأويل متشابهات آگاه هستند و اينكه راسخون در علم را در مقابل «الذين في قلوبهم زيغ»‌ قرار داد سپس آنان را با «كلّّ مِن عند ربّنا» توصيف و مدح كرد. مي‏خواهد بگويد راسخان در علم از نظر علم و دانايي به خدا و آياتش داراي يك نحو علم ثابت و پابرجا هستند كه غبار شك و ترديد به دامانشان نمي‏نشيند و تشابه در آيات موجب اضطراب قلبشان نمي‏شود، بلكه ايمان قلبي به آن پيدا مي‏كنند.
در جملة «امنّا به كلّ مِن عند ربّنا» دليل و نتيجه را با هم تذكر داد؛ يعني چون محكم و متشابه هر دو از جانب خداست، به هر دو ايمان دارند؛ يعني ايمان و عمل به محكم و ايمان تنها به متشابه و رجوع در عمل به محكم [ج 3: 28]. سيوطي در اتقان‌ [1421 ‌ ج 3:‌ 300] (شماره صفحات جلد او ل و دوم پيوسته است). قول‌ به‌ استيناف‌ بودن‌ «واو» را ترجيح‌ داده‌ است‌ و أدلّه‌ آن‌ را چنين‌ ذكر كرده‌ است:
1ـ عبدالرزاق‌ در تفسير خود و حاكم‌ در مستدرك‌، قرائت‌ ابن‌عباس‌ را چنين‌ آورده‌اند: «و ما يعلم تأويله الاّ الله و يقول الراسخون في العلم امنّا به» و اين دلالت مي‏كند كه «واو» براي‌ استيناف‌ است‌. اگرچه‌ با اين‌ روايت‌، قرائت‌ ثابت‌ نمي‌شود ولي‌ كمترين‌ مرتبه‌اش‌ اين‌ است‌ كه‌ خبر صحيحي‌ از ابن‌عباس‌ است‌ و مؤيد آن‌ اين‌ است‌ كه‌ آيه‌ بر مذمت‌ پيروان‌ متشابه‌ و توصيف‌ آنان به‌ كجي‌ و فتنه‌جويي‌ دلالت‌ دارد و كساني‌ را كه‌ علم‌ آن‌ را به‌ خدا واگذاشته‌اند، مدح‌ كرده‌ است‌.
2ـ طبراني در الكبير، از ابومالك اشعري آورده كه شنيده است رسول خدا(ص) فرمود: براي امتم نمي‏ترسم مگر از سه چيز، اول اينكه ثروت آنان زياد شود، پس حسادت كنند و با هم به مقاتله برخيزند. دوم، اينكه كتاب‌ خدا بر آنان گشوده‌ شود، پس‌ مؤمن‌ آن‌ را بگيرد و بخواهد تأويل‌ كند، حال‌ آنكه‌ تأويل‌ آن‌ را نمي‌داند مگر خداوند.... . سيوطي در تفسير جلالين [بي‏تا ج 1: 149] هم «واو» را استيناف گرفته، «والراسخون في العلم» را مبتدا و «يقولون امنّا به» را خبر آن. لذا معني آيه چنين مي‏شود: تأويل متشابهات را جز خدا كسي نمي‏داند و راسخون در علم مي‏گويند ايمان آورديم و همه اين آيات چه محكم و چه متشابه همه از جانب خداست. ادّلة‌ كساني‌ كه‌ «واو» را عطف‌ مي‏دانند سيوطي‌ در اتقان‌ [1421 ج‌ 1: 300] در اين‌باره‌ گفته‌ است‌: از مجاهد، از ابن‌عباس‌ روايت‌ شده‌ كه‌ گفت‌: من‌ از راسخان‌ در علم‌ هستم‌. ابن‌ ابي‌الحاتم‌ از ضحاك‌ آورده‌ است‌ كه‌ راسخون‌ در علم‌ تأويل‌ متشابهات‌ را مي‌دانند، اگر نمي‌دانستند، ناسخ‌ و منسوخ‌ و حلال‌ و حرام‌ و محكم‌ و متشابه‌ آن‌ را از يكديگر باز نمي‌شناختند و اين‌ قول‌ را نووي‌ اختيار كرده‌ و صحيح‌ترين‌ اقوال‌ شمرده‌ است‌، زيرا بعيد است‌ خداوند بندگانش‌ را به‌نحوي‌ خطاب‌ كند كه‌ احدي‌ از خلق‌ به‌ شناخت‌ آن‌ راه‌ نداشته‌ باشد. مرحوم‌ طبرسي‌ هم‌ همين‌ قول‌ را، كه‌ ذكر آن‌ گذشت‌، ترجيح‌ داده است. در تفسير نمونه‌ در ذيل‌ آية‌ مورد بحث‌ چنين‌ آمده‌ است‌: هماهنگ‌ با نظم‌ آيه‌ اين‌ است‌ كه‌ «راسخون‌» را عطف‌ بر «الله» بدانيم‌، به‌دليل‌ اينكه‌:
1ـ بسيار بعيد به‌نظر مي‌رسد كه‌ در قرآن‌ اسراري‌ باشد كه‌ جز خدا كسي‌ آن‌ را نداند حتّي‌ پيامبر(ص) .
2ـ چنانچه‌ طبرسي‌ هم‌ گفته‌، هيچ‌وقت‌ در بين‌ مفسّران‌ قرآن‌ ديده‌ نشده‌ كه‌ از بحث‌ دربارة‌ آيه‌اي‌ خودداري‌ كنند، بلكه‌ دائماً براي‌ كشف‌ معاني‌ و اسرار قرآن‌ تلاش‌ كرده‌اند.
3ـ اگر قرار بود راسخون‌ در علم‌ در برابر آنچه‌ نمي‌دانند، تسليم‌ باشند، بهتر بود مي‌گفت‌ «راسخان‌ در ايمان‌».
4ـ روايات بسياري نقل شد كه همگي تأييد مي‏كنند كه راسخان در علم، تأويل قرآن را مي‏دانند [ج 2: 327]. مرحوم‌ سيدشريف‌ رضي‌ نيز گفته‌ است‌: آنان‌ كه‌ «والراسخون‌ في‌ العلم‌» را جملة‌ استينافي‌ گرفته‌اند، در واقع‌ علما را از مرتبه‌اي‌ كه‌ استحقاق‌ آن‌ را دارند پايين‌ آورده‌اند. با اينكه‌ خداوند به‌ علما راه‌ و روش‌ و نوري‌ اعطا كرده‌ تا در پرتو آن‌ با توفيق‌ الهي‌ تاريكيها را پشت‌ سر نهاده‌ و معارف‌ حقّة‌ الهي‌ را درك‌ كنند [1355 ج‌ 5 : 4]. شأن‌ نزول‌ آية‌ مورد بحث‌ سيد قطب‌ در اين‌ باره‌ مي‌نويسد: روايت‌ شده‌ است‌ كه‌ نصاراي‌ نجران‌ به‌ پيامبر گفتند: آيا تو نمي‌گويي‌ كه‌ مسيح‌ «كلمة‌الله و روحٌ منِه» است‌؟ آنان مي‌خواستند با استفاده از اين‌ تعبير معتقدات‌ خود را نسبت‌ به‌ حضرت‌ عيسي‌ اثبات‌ كنند كه‌ او بشر نيست‌ و روح‌ خداست‌ (و يا پسر خداست‌). در حالي‌ كه‌ آيات‌ قطعي‌ و محكمي‌ را كه‌ وحدانيت‌ خدا را به‌طور مطلق‌ ثابت‌ مي‌كند رها كرده‌ و آياتي‌ را كه‌ نفي‌ شريك‌ و فرزند را مي‌كند ناديده‌ گرفتند، لذا اين‌ آيات‌ ـ آيات‌ ابتداي‌ سورة‌ آل‌عمران ـ نازل شد. در آنجا كه‌ فرمود: «هوالذي‌ يصوّركم‌ في‌ الارحام‌ كيف‌ يشاء، لا اله‌ الاّ هوالعزيز الحكيم‌» [آل‌عمران‌: 6]؛ يعني‌ مخلوقات‌ را همان‌گونه‌ كه‌ مي‌خواست‌ صورتگري‌ نمود و هر خصيصه‏اي كه‌ وجه‌ امتياز آن‌ صورت‌ با صورتهاي‌ ديگر بود به‌ آن‌ بخشيد و او يگانه‌ متولي‌ صورتگري‌ است‌ كه‌ بر اساس‌ مشيت‌ و اراده‌اش‌ آنگونه‌ كه‌ مي‌خواهد صورتگري مي‏كند. «لااله‌الاّالله» «العزيز» «ذوالقدرة‌ و القوة‌ علي‌الصنع‌ و التصوير» آن‌ حكيمي‌ كه‌ بر اساس‌ حكمتش‌ در خلق‌ و تصوير مخلوقات‌ تدبير مي‌كند. اين قسمت از آيات ظاهراً‌ براي رفع شبهات نصارا دربارة ايجاد و نحوة توليد حضرت عيسي(ع) مي‏باشد و هرگونه ربوبيت و الوهيت يا اينكه پسر خدا باشد و يا اقنوم لاهوتي‌ و ناسوتي‌ و ساير چيزهايي‌ را كه‌ به‌ تصوّرات‌ انحرافي‌ و باطل‌ و به‌دور از تفكر توحيدي‌ منتهي مي‌شود، نفي‌ مي‏كند.
بعد از آنكه‌ در قلوب‌ عده‌اي‌ ميل‌ به‌ انحراف‌ و كجي‌ «زيغ‌» پيدا شد؛ يعني‌ آن‌ كساني‌ كه‌ حقايق‌ قاطع‌ قرآن‌ و آيات‌ محكم‌ آن‌ را ترك‌ گفته‌ و آياتي‌ را كه‌ تأويل‌پذير بود و معاني‌ مختلفي‌ را دربرداشت‌، تبعيت‌ كردند تا در پيرامون‌ آن‌ شبهه‌ ايجاد كنند، لذا خداي‌تعالي‌ اين‌ آيات‌ را نازل‌ فرمود: «هوالذي‌ أنزل‌ عليك‌ الكتاب‌ منه‌ آياتٌ محكمات‌ هنّ اُمّ الكتاب‌... و ما يعلم‌ تأويله‌... ربّنا لاتزغ‌ قلوبنا... انّ الله لا يخلف‌ الميعاد» [آل‌عمران‌: 7 ، 8].
البته‌ نصّ آيه‌ اعم‌ از اين‌ مناسبت‌ است‌ و نشانگر اختلافات‌ مردم‌ است‌ در كتابي‌ كه‌ خداوند بر پيامبرش‌(ص) نازل‌ كرده‌، اما اصول‌ اعتقادات‌ شرعي‌ و دقيقي‌ كه‌ آيات‌ قرآن‌ بر آن‌ دلالت‌ دارد و از آن‌ فهميده‌ مي‌شود، اينها اصل‌ اين‌ كتاب‌ است‌. اما منقولات‌ و امور عيني‌ همچون‌ نحوة‌ ايجاد و تولد حضرت‌ عيسي‌(ع) كه‌ تصديق‌ آنها متوقف‌ است‌ بر اينكه‌ بپذيريم‌ كه‌ همه‌ اينها از مصدر حقي‌ صادر شده‌ است‌، ولي‌ ماهيات‌ و كيفيات‌ آن‌ دركش‌ واقعاً مشكل‌ و فوق‌ ادراك‌ محدود بشري‌ است‌. در اين‌ موارد مردم‌ بر حسب‌ استقامت‌ فطري‌شان‌ يا كجي‌ و ميل‌ و انحراف‌ از آن‌، اختلاف‌ كردند؛ كساني‌ كه‌ در دلهايشان‌ كجي‌ و انحراف‌ «زيغ‌» است‌، اصول‌ واضح‌ و دقيقي‌ را كه‌ اعتقادات‌ شرعي‌ و روش‌ عملي‌ زندگي‌ بر آن‌ استوار است‌ ترك‌ گفته‌ و به‌ متشابهات‌ روي‌ آوردند، غافل‌ از اينكه‌ با اين‌ ادراك‌ محدود بشري‌، هرگز انسان‌ قادر نخواهد بود به‌ كنه‌ حقايق‌ اين‌ كتاب‌ دست‌ يابد [ج‌ 1:‌ 146].
راسخون‌ در علم‌ چه‌ كساني‌ هستند؟ در تفسير كافي‌ و عياشي‌ از حضرت‌ صادق‌(ع) روايت‌ شده‌ كه‌ فرمودند: «نحن‌ الراسخون‌ في‌العلم‌ و نحن‌ نعلم‌ تأويله‌» ؛ راسخان‌ در علم‌ ماييم‌ و ما تأويل‌ آن‌ را مي‌دانيم‌. در روايت‌ ديگر آمده:‌ «فرسول‌الله صلي‌الله عليه‌ و آله‌، افضل‌ الراسخين‌ في‌ العلم‌، قد كلّم‌ الله عزّوجل‌ جميع‌ ما أنزل‌ عليه‌ مِن‌التنزيل‌ و التأويل‌». پس‌ رسول‌ خدا برترين‌ راسخان‌ در علم‌ است‌ كه‌ در حقيقت‌ خداوند، تنزيل‌ و تأويل‌ همه‌ آيات‌ را براي‌ وي‌ بيان‌ فرموده‌ است‌ [فيض‌كاشاني‌ 1336 ج‌ 1:‌ 146]. در كتاب‌ احتجاج‌ از اميرالمؤمنين‌(ع) در حديثي‌ آمده‌: خداوند تعالي‌ به‌دليل‌ وسعت‌ رحمت‌ و رأفتش‌ بر بندگان‌ و به‌دليل‌ اينكه‌ مي‌داند كساني‌ كلام‌ او را تبديل‌ مي‌كنند، كلامش‌ را بر سه‌ قسم‌ قرار داد:
1ـ قسمي‌ كه‌ هم‌ عالم‌ و هم‌ جاهل‌ آن‌ را مي‌فهمند.
2ـ قسمي‌ كه‌ آن‌ را نمي‌فهمند مگر كساني‌ كه‌ صفحة‌ ذهنشان‌ را صفا داده‌ و داراي‌ احساسي‌ لطيف‌ و تشخيصي‌ صحيح‌ باشند؛ يعني‌ آن‌ كساني‌ كه‌ خداوند سينة‌ آنان‌ را براي‌ اسلام‌ گشاده‌ گردانيده‌ است‌.
3ـ قسمي‌ كه آن‌ را‌ نمي‌فهمند مگر خدا و رسولانش‌ و راسخون‌ در علم‌ [رضي‌ 1355 ج‌ 5:‌ 4 ـ 9]. سيدرضي‌ در اين‌ باره‌ مي‌نويسد: دسته‌اي‌ از علما «والراسخون‌ في‌العلم‌» را جملة‌ استينافي‌ گرفته‌اند و در اين‌ صورت‌ همه‌ علما را از دانستن‌ تأويل‌ و حقيقت‌ آن‌ و استنباط‌ غوامض‌ قرآن‌ خارج‌ كرده‌ و علما را از مرتبه‌اي‌ كه‌ استحقاق‌ آن‌ را دارند، پايين‌ آورده‌ با اينكه‌ خداوند به‌ علما راه‌ و روش‌ و نوري‌ اعطا كرده‌ تا در پرتو آن‌ با توفيق‌ الهي‌ تاريكيها را پشت‌ سر نهاده‌ و معارف‌ حقّة‌ الهي‌ را درك‌ كنند. دسته‌اي‌ ديگر از علما، «وقف‌» را بعد از «الراسخون‌ في‌ العلم‌» قرار داده‌اند؛ يعني‌ «واو» را عطف‌ گرفته‌ و علما را در مرتبت‌ علم‌ به‌ تأويل‌ داخل‌ كردند و اين‌ قولي‌ است‌ كه‌ از ابن‌عباس‌ روايت‌ شده‌ است‌. اما محققون‌ علما به‌ يك‌ منزلت‌ ميانه‌اي‌ قائل‌ شدند كه‌ در آن‌ نه‌ آن چنان‌ هستند كه‌ هيچ‌ از تأويل‌ قرآن‌ ندانند و نه‌ اينكه‌ به‌ آنان‌ جميع‌ منزلت‌ علم‌ تأويل‌ اعطا شده‌ باشد، بلكه‌ مي‌گويند: «اِنّ في‌ التأويل‌ ما يعلمه‌ العلماء و فيه‌ ما لا يعلمه‌ الاّ الله تعالي‌» و قول‌ راسخون‌ در علم كه مي‏گويند: «امنّا به كلّ من عند ربّنا» دلالت مي‏كند بر تسليم بودن آنان در آنچه نمي‏دانند از تأويل متشابه مانند: وقت‌ قيامت‌ و مانند آن‌ [رضي 1355 ج 5: 4 ـ 9]. شيخ‌ طوسي‌ [بي‏تا ج‌ 4:‌ 400] نيز فرموده‌: «ما يعلم‌ جميع‌ المتشابه‌ الاّ الله» ؛ يعني‌ علم‌ به‌ همه‌ متشابهات‌ مختص‌ خداست‌. زيرا چه‌ بسا چيزهايي‌ در قرآن‌ هست‌ كه‌ انسان‌ با تحصيل‌ مقدمات‌ آن‌، مي‌تواند به‌ آنها علم‌ حاصل‌ كند و چه‌ بسا چيزهايي‌ هست‌ كه‌ دانستن‌ آن‌ در توان‌ بشر نيست‌.
راغب‌ اصفهاني‌ نيز قائل‌ به‌ حد وسطي‌ بين‌ دو نظر شده‌ و گفته‌ است‌: متشابه‌ بر سه‌ قسم‌ است‌:
1ـ آياتي‌ كه‌ راهي‌ براي‌ آگاهي‌ و وقوف‌ بر آن‌ نيست‌، مثل‌ وقت‌ وقوع‌ قيامت‌ و خروج‌ دابّة‌الارض‌ و مانند آن‌.
2ـ آياتي‌ كه‌ براي‌ انسان‌ راهي‌ به‌سوي‌ شناسايي‌ آنها وجود دارد، مثل‌ الفاظ‌ غريب‌ و احكام‌ مشكل‌ و مبهم‌ قرآن‌ (كه‌ اگر مقدمات‌ شناسايي‌ آن‌ براي‌ انسان‌ فراهم‌ شود مثل‌ دانستن‌ لغت‌ و نحو و بيان‌ و بديع‌ و معاني‌، اسباب‌ نزول‌ و... آن‌ معاني‌ دانسته‌ مي‌شود).
3ـ نوعي‌ از متشابه‌ كه‌ مردد بين‌ امرين‌ است‌ و جايز است‌ معرفت‌ و شناسايي‌ به‌ حقيقت‌ آن‌، كه‌ مخصوص‌ راسخين‌ در علم‌ است‌ و اين‌ همان‌ است‌ كه‌ پيامبر در مورد حضرت علي(ع) دعا كرد: «اللّهمّ فقّهه في الدين و علّمه التأويل» و همين مطلب را در مورد ابن‌عباس‌ هم‌ گفته‌ است‌. نتيجه‌ در قرآن‌ مجيد حدود سيصد آيه‌ وجود دارد كه‌ مردم‌ را به‌ تفكر و تدبر و تعقل‌ دعوت‌ كرده‌ است‌ و حتي‌ در يك‌ آيه‌ هم‌ امر ننموده‌ كه‌ قرآن‌ و دستورات‌ آن‌ را نفهميده‌ و كوركورانه‌ پيروي‌ كنند، چنان كه‌ مي‌فرمايد: «كتابٌ أنزلناه‌ اليك‌ مبارك‌ لِيَدَّبّروا آياته‌ و لِيَتذكّرَ اولوا الالباب‌». اين‌ قرآن‌ كتابي‌ است‌ مبارك‌ كه‌ بر تو نازل‌ كرديم‌ تا (امت‌ تو) در آياتش‌ تدبّر كنند و صاحبان‌ خرد و عقل‌ حقايق‌ آن‌ را متذكر شوند. با توجه‌ به‌ ريشة «تدبّر» و معناي‌ آن‌ معلوم‌ مي‌شود امر به‌ تدبّر چيزي‌ فراتر از معناي‌ ظاهر قرآن‌ است‌، بلكه‌ هدف‌ از نزول‌ قرآن‌ اين‌ است‌ كه‌ آياتش‌ سرچشمة فكر و انديشه‌ و ماية‌ بيداري‌ وجدانها گردد و مبارك‌ است‌ يعني‌ خير مستمر و مداوم‌ دارد و اشاره‌ به‌ دوام‌ استفادة‌ جامعة اسلامي‌ از تعليمات‌ آن‌ است‌. قرآن را به زبان ساده و مردمي فروفرستاده تا مردم به آساني از آن بهره‏مند شوند. «فانّما يسّرناه بلسانك لعلّهم يتذكّرون» [دخان: 58] ما قرآن را به زبان تو آسان ساختيم شايد ايشان متذكر شوند.
قرآن كريم براي هدايت همه انسانها در همه اعصار است. نور هدايت‌ قرآن‌ را حد و مرزي‌ نيست‌ و مقيّد به‌ زمان‌ و مكان‌ و نژاد خاصي‌ نمي‌باشد: «و ما هي الاّ ذكري للبشر» [مدثر: 31] و نيست‌ اين‌ آيات‌ مگر تذكر و يادآوري‌ براي‌ نوع‌ بشر. « و ما هو الاّ ذكرٌ للعالمين‌» [قلم‌: 52] و نيست‌ اين‌ قرآن‌ مگر براي‌ جهانيان. كتابي‌ كه‌ براي‌ هدايت‌ همگان‌ تنّزل‌ يافته‌ بايد به‌ زباني‌ سخن‌ بگويد كه‌ براي‌ همگان‌ قابل‌ فهم‌ و محتوايش‌ براي‌ همه‌ انسانها در همه‌ اعصار قابل‌ استفاده‌ باشد. از طرفي‌ ديگر، روايات‌ بسياري‌ از ائمه‌(ع) نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ در آنها سفارش‌ كرده‌اند به‌ تمسك‌ به‌ قرآن‌، چنان كه‌ امام‌ صادق‌(ع) در ضمن‌ حديثي‌ مي‌فرمايد: «... فاذا التبست‌ عليكم‌ الفتن‌ كقطع‌ الليل‌ المظلم‌ فعليكم‌ بالقرآن‌...» [كليني‌ 1392 ج‌ 4:‌ 407] هنگامي‌ كه‌ فتنه‌ها همچون‌ شب‌ تاريك‌ بر شما روي‌ مي‌آورند (و امور بر شما مشتبه‌ مي‌شود) بر شما باد كه‌ به‌ قرآن‌ تمسك‌ بجوييد.
آقاي‌ معرفت‌ دربارة‌ تأويل‌ متشابهات‌ گفتاري‌ دارد كه‌ خلاصه‌ آن‌ چنين‌ است‌:
1ـ بر اساس‌ قاعدة‌ لطف‌ وجود علمايي‌ كه‌ عارف‌ به‌ تأويل‌ متشابهات‌ باشند، ضروري‌ است‌ تا مانعي‌ باشند بر اهل‌ زيع‌ و باطل‌.
2ـ اگر تأويل‌ متشابهات‌ را جز خداوند كسي‌ نداند نزول‌ قسمت‌ بزرگي‌ از آيات‌ قرآن‌ بي‌فايده‌ مي‌شود. در حالي‌ كه‌ خداوند تعالي‌ كساني‌ را كه‌ در آيات‌ قرآن‌ تدبر نمي‌كنند، مورد سرزنش‌ قرار داده‌ است‌.
3ـ پيامبر اسلام‌(ص) امتش‌ را در ضمن‌ رواياتي‌ به‌ قرآن‌ ارجاع‌ داده‌ است‌.
4- در بين‌ علما و مفسرين‌ هرگز ديده‌ نشده‌ كسي‌ در تفسير آيه‌اي‌ به‌دليل‌ اينكه‌ از متشابهات‌ است‌، توقف‌ كند، بلكه‌ همه‌ مفسرين‌ پيوسته‌ سعي‌شان‌ را بر تفسير همه‌ آيات‌ قرآن‌ مصروف‌ داشته‌اند [معرفت 1416 ج‌ 3:‌ 26]. منابع ـ قرآن كريم. ترجمه بهاء‏الدين خرمشاهي و مهدي الهي قمشه‏اي. ـ آلوسي بغدادي، شهاب الدين محمود. (بي‏تا). تفسير روح المعاني. ادارة الطباعة المنيريه. ـ ابن منظور. (1997). لسان‏العرب. بيروت: دارالفكر. ـ اصفهاني، راغب. (1375 ش.). مفردات الفاظ قرآن. انتشارات مرتضوي. ـ البيضاوي، قاضي ناصرالدين. (1420 ق.). انوار التنزيل و اسرار التأويل (تفسير بيضاوي). بيروت: دارالفكر. ـ رضي، سيد شريف. (1355 ش.). حقايق التأويل في متشابه التنزيل. نجف: الغري. ـ حجتي، سيد محمدباقر. (1368 ش.). سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو. بنياد قرآن. ـ رازي، امام فخر. (بي‏تا). التفسير الكبير. بيروت: دار احياء التراث العربي. ـ رازي، جمال‏الدين شيخ ابوالفتوح. (1352 ش.). تفسير روح الجَنان و روح الجِنان. اسلاميه. ـ سيوطي، جلال‏الدين. (1421 ق.). الأتقان في علوم القرآن. بيروت: دارالفكر. ـ ــــــــــــــ . (بي‏تا). تفسير جلالين. چاپ سنگي. بي‏جا. ـ شُبَّر، سيد عبدالله. (1414 ق.). تفسير القرآن الكريم. اُسوه. ـ طباطبايي، محمدحسين. (1393 ق.). الميزان في التفسير القرآن. اسماعيليان. ـ طبرسي، شيخ ابوعلي الفضل بن الحسن. (1371 ش.). جوامع الجامع. مركز مديريت حوزة علميه قم. ـ ــــــــــــــ . (1406 ق.). مجمع‏البيان في تفسير القرآن. دارالمعرفه. ـ طريحي، فخرالدين. (1365 ق.). مجمع‏البحرين. مرتضوي. ـ طوسي، ابي جعفر محمدبن الحسن. [شيخ طوسي]. (بي‏تا). التبيان في تفسير القرآن. احياء التراث العربي. ـ عبدالرحمن، الشيخ خالد. (1406 ق.). اصول التفسير و قواعده. بيروت: دارالنفائس. ـ عياشي، النضر محمدبن مسعود بن عياش. (1380 ش.). تفسير عياشي. علميه اسلاميه. ـ فيض كاشاني، محمدبن مرتضي. (1336 ش.). كتاب الصافي في تفسير القرآن (تفسير صافي). اسلاميه. ـ قُرشّي، سيد علي اكبر. (1375 ش.). قاموس قرآن. اسلاميه. ـ قطب، سيد قطب. (1386 ق.). تفسير في ظلال القرآن. بي‏جا. ـ كليني رازي، ابوجعفر محمد بن يعقوب. (1392 ق.). اصول كافي. اسلاميه. ـ معرفت، محمدهادي. (1416 ق.). التمهيد. مؤسسة نشر اسلامي. ـ ــــــــــــــ . (1379 ش.). علوم قرآني. سمت.

پی نوشت ها:

[1] . دكتراي علوم قرآن و حديث؛ عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران شمال.
[2]. «نسيء» در آية مذكور به معناي تأخير است و آن رسمي در جاهليت بوده كه اگر جنگ تا ماههاي حرام ادامه پيدا مي‏كرده است آن را ادامه مي‏دادند و در عوض از ماههاي غير حرام به همان مدت جنگ را حرام اعلام مي‏كردند.
[3]. «آيا جز اين است كه انتظار تأويل (وقوع خارجي) آن را مي‏برند، روزي كه وقوع خارجي آن محقق شود… » [4]. «بلكه آنان آنچه را كه احاطه به دانستن آن ندارند تكذيب مي‏كنند و هنوز وقوع خارجي آن براي آنها نيامده است.»
[5]. «به زودي تو را به تأويل آنچه بر آن نتوانستي صبر كني، آگاه خواهم كرد.»
[6]. «اين تأويل آن چيزي است كه نتوانستي بر آن صبر كني.»
[7]. «پيمانه را تمام و كمال بدهيد وقتي پيمانه مي‏كنيد و با ترازوي صحيح بسنجيد كه اين كار بهتر و نيك فرجامتر است (از حيث عاقبت و نتيجه بهتر است).»
[8]. «اي كساني كه ايمان آورديد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد از رسول خدا و از اولي الأمر. پس هرگاه اختلاف كرديد در امري از امور دين پس بازگردانيد آن را به خدا و رسول خدا، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد و اين براي شما بهتر و خوش عاقبت‏تر است.»
[9]. «بدين سان پروردگارت تو را برمي‏گزيند و علم تأويل احاديث را به تو مي‏آموزد.»
[10]. «بدين سان يوسف را در زمين متمكن ساختيم تا علم به تأويل احاديث را به وي بياموزيم.»
[11]. اين تعبير (تحقّق خارجي) رؤياي قبلي من است.
[12]. اما كساني كه در دلهايشان ميل به باطل هست پيرو متشابهات قرآن مي‏شوند تا با تأويل آن مطابق رأي باطل خود به فتنه‏گري بپردازند.
[13]. «و نشايد كه اين قرآن بر ساخته از سوي كسي غير از خداوند باشد بلكه تصديق‏كننده ساير كتب آسماني و بيان‏كننده آن كتاب است كه در آن ترديدي نيست كه از جانب پروردگار جهانيان است، يا مي‏گويند پيامبر آن را از پيش خود ساخته، بگو اگر راست مي‏گوييد سوره‏اي به مانند آن بياوريد و هر كس را كه مي‏توانيد به كمك فرا بخوانيد، حق اين است كه آنان چيزي را كه به شناخت آن احاطه پيدا نكرده‏اند و سرانجام آن هنوز برايشان آشكار نشده دروغ مي‏انگارند، بدين سان دروغ پنداشتند كساني هم كه قبل از ايشان بودند، پس بنگر كه سرانجام ستمكاران چگونه است.»
[14]. «او آن خدايي است كه فرو فرستاد بر تو كتاب را كه بعضي از آيات آن آيات محكمات است كه اصل و اساس كتاب همانها هستند و بعضي ديگر آيات متشابهات است، اما كساني كه در دلهايشان ميل به انحراف و كجي وجود دارد متشابهات آن را پيروي مي‏كنند تا مردم را بفريبند و گمراه سازند و آيات را مطابق ميل خود تأويل مي‏كنند، در حالي كه تأويل آن را نمي‏داند كسي جز خدا و راسخون در علم مي‏گويند ايمان آورديم به آن، همه اين آيات از جانب پروردگار است و يادآور نمي‏شوند مگر صاحبان خرد.»

مقالات مشابه

بررسی تأویل از دیدگاه آیت الله معرفت و ابن عربی

نام نشریهپژوهش‌های نفسیر تطبیقی

نام نویسندهابراهیم ابراهیمی, طاهره حاجی علیخانی

بررسی تطبیقی تأویل در تفسیر صافی و تفسیر القرآن الکریم

نام نشریهمطالعات قرآنی

نام نویسندهسیدمهدی لطفی, سیدخلیل کوهی

بررسی گفتاری در باب تأویل و تفسیر

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحمد بیابانی اسکویی

تأملی دیگر در باب تأویل

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحمد بیابانی اسکویی

پاسخ به شبهاتی در باب تأویل و تفسیر

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهمحسن بیدارفر

تأویل و تفسیر

نام نشریهکیهان اندیشه

نام نویسندهعبدالله جوادی آملی

تأویل و راسخان در علم

نام نشریهالهیات و حقوق

نام نویسندهعلی‌اصغر ناصحیان